سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اردوی پارک بازی

یه روز من با دوستام در مهد رفتیم پارک. اونجا سوار چرخ و فلک شدیم. خانوممان گفتند که دوستای دیگه تون منتظرن. زود پیاده شین و پیاده شدیم. ما می خواستیم بریم توی سرسره خرابه که مسئول اونجا گفت این خرابه و یک سرسره دیگه مثل همون داشت که درست بود. بعد ما رفتیم سوار تاب سه نفره شدیم. بعد پیاده شدیم و دوستای دیگمون سوار شدن.

بعد ما نشستیم روی یک چهارپایه و خوراکی هامان را خوردیم. خوراکی اون روز نون و پنیر و گردو بود. خوراکی ما تموم نشد که سه ساله ها آمدند داخل پارک. سه ساله ها رفتند توی استخر توپ و ما رفتیم داخل شهربازی بغل پارک. اونجا سوار قطار اسباب بازی شدیم و پنج دور چرخیدیم. بعدش سوار هلیکوپتر جنگی اسباب بازی شدیم و اون 10 دور چرخید.من و علیرضا و مهدی و مبینا

بعدش ما رفتیم توی استخر توپ و سه ساله ها توی پارک بازی کردن. سه ساله ها کوچولو هستند و بنده خداها نمی تونن مواظب خودشون باشن ولی ما که بزرگ شدیم.

من و علیرضا

شهربازی یه حوضچه داشت که اردک و قایق تویش بودن و ما هیچ کدوم اصلا سوار اونها نشدیم. یه سرسره هم اونجا داشت که ماشین ازش پایین می رفت که سوار اون هم نشدیم.

بعد در آخر سوار مینی بوس شدیم تا به مهد بریم. قصه ما به سر رسید.